شعر بی بندو باری
یکشنبه سی و یکم فروردین ۱۴۰۴، 16:31
چه شد ای دوست رسم دوست داری
که دشمن را به از ما دوست داری
چه شد اکنون که با دشمن
به الفت نشستی و ببستی عهد یاری
چه شد ای سخت عهد سست عنصر
که با ما این چنین ناپایداری
برو، برو خوش باش باش با هرکس که خواهی
همان بهتر که مارا واگذاری
امیدی از تو دیگر نیست مارا
زمانی داشتم امیدواری
تو را با غیر دیدم غیرتم کشت
شدی بی غیرت از غیرت فراری؟
تو با ما تا به اخر کی توانی
چو مردانه دریغت رهسپاری
نه ره تو پسند خاطر ماست
نه تو در ره ما پا میگزاری
تو را بی بندو باری سرفرازیست
مرا ننگ آید از بی بندو باری
اگر اهل هوس بودم چو سرکار
کجا میدیدم این ایام خاری
نویسنده:
!!☆farzad☆!!