داستان یک خاستگاری
قضیه ماله چند سال پیشه
که با خاندان رفتیم خواستگاری واسه یکی از دوستان …
همه نشسته بودن و آخرای مجلس بود
(اصن مذاکرات خوب پیش نرفته بود)
که من حالت اضطرار دسشویی شماره ۱ (کوچیک)
رو حس کردم با یه اشاره به پدرم قضیه رو گفتم
اونم با اشاره به مامانم گفت و مامانم
با یه چش قره ی فجیع و دلربا فهموند که از جات تکون نخور
تو همین آژیر قرمز بود که عروس قضیه رو فهمید
و اونم به باباش با ایما و اشاره فهموند
باباش هم به بابام گفت بابام هم بلند داد زد:
سرویس بهداشتی کجاست فرشید یه کار کوچیک داره
و مادر عروس راه و نشونم داد
تو دسشویی اعصاب مصابم ناجور داغون بود و
زیر لب به زمین و زمان لعنت می فرستادم اصن
حواسم به شیر آب که باز مونده نبود همونجوری
داشتم دستام رو می شستم که اومدم
طی یک حرکت تکنیکی شیر رو ببندم
و پام آوردم بزنم رو شیر اهرمی که خرد
زیر شیر شیر کامل باز شد و هول شدم
پام و آوردم پایین که گیر کرد به شلنگ
و جهت شلنگ از حالت عمود درومد
و بست پلاستیکی که با یک پیچ بسته شده بود درومد
و خودش و شلنگ پخش زمین شدن !
( دقیقا کمربند به پایین شلوار به حالت شلپی درومد)
حالا من مونده بودم و یه شلوار کاملا خیس
با یه خرابکاریه وحشتناک !
اومدم درستش کنم که یاد این فیلمای کانال ۵ افتادم
(شاید برای شما اتفاق بیفتد )
همیشه میگه اول کار که خرابکاری کردی
برو خودت و لو بده منم خیلی شیک و مجلسی
مامانم و صدا زدم و همه در نهایت ناباوری
شاهد خیس شدن یک جوان ۱۹ ساله دردسشویی بودن
حدود یک دقیقه همه :| بودن
بعد یهو بابام D: اینجوری شد با صدای بلند خندید
و بعد همه شوروع کردن به خنده و مامانم اومد
دم دسشویی و (دلم می خواست گریه کنم
آخه انقدر خیس بودم که نمیتونستم برم بیرون داشت چکه میکرد !)
جورابام رو دراورد و به هر زحمتی بود رفتم
تو راه پله وایستادم و منتظر که ملت بیان بیرون ،
در همین لحظه سوپرمن زنده شد(داماد و می گم )
و به پدر عروس گفت مته دارین اونم رفت مته آورد
و شروع کردن به بازسازی خرابکاری بنده
حالا منم رو پله ها پلیز ویتم خلاصه کنم
۱ ساعت من ول معطل بودم که خرابکاری درست شد
و همه با خنده تشریف آوردن بیرون
فقط و فقط بخاطر کار من وصلت سر گرفت
و الان این خانواده ۱ بچه دارن که هفته ی پیش بدنیا اومد D:
منبع: معین چت