راحله توی خونه نشسته بود

و برای تماس دوست پسرش باربد بیقراری میکرد .

راحله تازه ۱۴ ساله شده بود و ۳ ماه پیش

در راه مدرسه با باربد آشنا شده بود ،

باربد از اون تیپ پسرهایی بود که به راحتی

میتونست دل دخترها رو اسیر خودش کنه

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

داستان عاشقانه زیبا

چهارشنبه دهم آذر ۱۳۹۵، 1:37
چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو
صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد
روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی

موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت

ادامه داستان در ادامه مطلب

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده