داستان زیبای عشق آسمانی

جمعه یکم بهمن ۱۳۹۵، 2:6

صبح بود. ابرها هنوز نیامده بودند

رودخانه ای زیبا بالای افق موج می زد

خورشید گیسوان طلایی اش را روی شانه هایش ریخته بود

من منتظر پاره آب هایی بودم که دفترم را تر کنند

نامت را از یک سیب سرخ پرسیدم... 

 

ادامه داستان در ادامه مطلب

منبع: داستانکده

ادامه مطلب
نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده