شبو روز....

سه شنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۵، 3:32

روز و شب 

نوشته بودمش توی دفترم

و دفترم روی میز باز بود و دلم می‌خواست دفتر را،

همه‌ی صفحاتش را ریز ریز کنم و نکردم

و رد می‌شدم و نگاهش می‌کردم و درون

خودم لب برمی‌چیدم:

.

اندک

 مرا خشمگین می‌کند

 من 

عاشقه تمامم

……………………………………………

 

عـــاشـــقـــانـــــه

نویسنده: !!☆farzad☆!!

آمارگیر وبلاگ

© داستانکده